شهیدان عشق
یازهرا
بگذارفقط خدابداند
فقط برای خدابگو چه کردی ؟
در دارالسلام از خزائن نراقی نقل شده است: یکی از علما (امیرمحمد صالح خاتون آبادی داماد مرحوم مجلسی) در گذشته بود، شبی ایشان را در خواب دیدم.
گلایه کردم که قرار بود زودتر از این به خواب من بیایی، اکنون یک سال از فوت شما می گذرد. گفت: گرفتاری هایی داشتم که اکنون نجات یافتم.
سؤال کردم : بر شما چه گذشت؟
گفت: مرا در مقام خطاب الهی بازداشتند.
ندا رسید: چه آورده ای؟
عرض کردم : عمرم را در تصنیف و تألیف احادیث و اختبار و تفسیر به پایان برده ام.
خطاب رسید: صحیح است، ولی در اول کتابها نام سلاطین را می بردی و خشنود می شدی که مردم کتابها را ستایش و مدح می کنند. مدح مردم و رضای سلاطین، اجر و پاداش توست.
عرض کردم : عمرم را درامامت نماز جمعه به سربردم. گفتند: آری همین طور است؛ ولی هر گاه نمازگزاران زیاد بودند، خوشحال و هر گاه کم بودند، ناراحت می شدی. این عمل نیز شایسته ما نیست.
بالاخره هر چه عرض کردم رد شد تا این که همه حسنات خود را تمام کردم. در این هنگام خطاب رسید : تو نزد ما یک عمل مقبول داری. آن عمل این است که روزی یک گلابی در دستت بود، زنی بر تو گذشت، بچه ای پشت سرش بود، چشم آن بچه به گلابی افتاد و به مادرش گفت: گلابی می خواهم و تو آن گلابی را به دست آن بچه دادی، فقط برای خشنودی خدا. آن طفل خوشحال شد.
مادر...
زبان_حال_خانم_حضرت_زینب_با_مادرش
رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشَوَد آینه دیدن دارد
گونه اش آینه بندان به نظر می آید
چقَدَر عشق به چشمانِ پدر می آید
اشک و لبخندِ علی ، آه عجب تلفیقی
نیست برّنده تر از تیغِ سکوتش تیغی
بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد
ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
قسمت این بود که من همدمِ بابا باشم
بعد از این مثلِ خودَت اُمِ ابیها باشم
بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد
من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی
با همه کودکی ام خوب بزرگم کردی
میروم در دلِ آتش ، به خدا باکی نیست
راستی مادرِ من! چادرِ من خاکی نیست
آتش از داغِ غَمَت سوخته ، بی تاب شده
از خجالت زده گی خاکِ رَهَت آب شده
آب گفتم چقَدَر حرف به ذهنم آمد
یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
غم نباید به گلِ فاطمه غالب بشود
مانده تا زینبِ تو اُمِ مصائب بشود
داغِ محسن چقَدَر زود زمین گیرت کرد
پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد
محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
آه… افتاده کنون بند به دستانِ پدر
بعد از این حادثه سوگند به دستانِ پدر
که منم شیرترین دخترِ این خطّه… منم
دخترِ شیرِ خدا هستم و خود شیر زنم
با همه دختری ام مرد تر از مردانم
تا ابد پای حسین ابن علی میمانم
شهر در سیطره ی شومِ شبی تاریک است
باید آماده شَوَم روزِ دهم نزدیک است…
#محسن_کاویانی